0
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود / طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان و قدح باده به دست / وندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم / گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
این همه شعبده خویش که می کرد اینجا / سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز نظر فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست / گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
من واقعا این غزلو دوست دارم
علاقه مندي ها (Bookmarks)